جدول جو
جدول جو

معنی دیگ پخت - جستجوی لغت در جدول جو

دیگ پخت
دیگ جوش، خوراک ساده ای که در دیگ جوشانده و بپزند، آشی که در خانه یا خانقاه طبخ کنند و میان همسایگان یا درویشان قسمت کنند، دیگپخت
تصویری از دیگ پخت
تصویر دیگ پخت
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

غذا پختن: من دیگ می پختم مشغول شدم بکار اینان نزدیک دیگ رفت (پسر من) دیگ بیفکند. (ابوالفتح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیگ پختن
تصویر دیگ پختن
((پُ تَ))
کنایه از درباره کسی فکر یا تصمیمی داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست پخت
تصویر دست پخت
آنچه که با دست پزند: (شیرینی دست پخت پری بسیار لذیذ بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست پخت
تصویر دست پخت
غذایی که کسی با دست خود پخته باشد
آشپزی، هنر روش پختن غذاها، شغل و عمل آشپز، طباخت، طبّاخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم پخت
تصویر نیم پخت
نیم پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست پخت
تصویر دست پخت
((~. پُ))
غذایی که کسی با دست خود پخته باشد
فرهنگ فارسی معین
خوراکی مانند پلو و آن چنانست که برنج را میپزند ولی آبکش نکنند و گاه بدان عدس لوبیا ماش افزایند دم پخت دم پختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم پخت
تصویر دم پخت
((دَ پُ))
برنجی که آبکشی نشده باشد و گاه به آن عدس، لوبیا، ماش یا باقلا بیفزایند، دمپختک
فرهنگ فارسی معین
نوعی خوراک مانند پلو که برنج را می پزند اما در صافی نمی ریزند و آبکش نمی کنند و پس از برچیده شدن آب آن دمکش رویش می گذارند و گاهی ماش یا عدس یا لوبیا نیز در آن می ریزند
فرهنگ فارسی عمید